عصارهی ھمهی پیشینیان (در بزرگداشت قافلهسالار موسیقی ایران)
ھنوز بھار به نیمه نرسیده بود که محمدرضا لطفی خرقهی ھمواره سپیدش را تھی کرد و میھمان بارگاھی در خاک پاک زادگاھش شد. شیفتگان نغمه و نوازش در فقدان ریشسپید موسیقی بییاور ماندند و دلریش و سیهجامه شدند. ازعنوانها و لقبها بگذر و بگذار ھمان «لطفی»اش بنامم که لطفی بیوصف و اوصاف به زبانم لطیفتر میآید و جلال و جلوهی دیگری دارد. باری. از لطفی میگفتم که رفت؛ از ھمان بدیھهگوی بیھمتایی که ھرگز زخمه و زبان به مدیحهگویی نیالود؛ از ھمان خنیاگر یکتایی که خلعتی به مزدگرفته به سرای نُبرد؛ از ھمان نغمهسرایی که تنھا مدح «سرای امید» گفت و ابریشمبھا از دست سروران این سرزمین ستاند؛ از ھمان که سرود «سپیده»اش دل سنگ را نرم میکند و نوید بازگشت نور و سرور میدھد.
لطفی نگفت مگر مدح ایران و بس؛ نگفت مگر مدح سرفرازان و بس؛ نگفت مگر از عشق و دلدادگی و مھربانی؛ ھمه را به شیفتگی. بسا آنان که دستنوشتهای از او به یادگار دارند بر این مھر مھربانانهاش گواهاند: «با عشق، محمدرضا لطفی». «قافلهسالار» موسیقی رفت. ھیھات. ھشدار که از عقبهی قافله بازنمانی ای ایرانی. اگر برایت نامآشنا نیست بدان که ھمو خالق سرود «ایران ای سرای امید» بوده است؛ ھمان سرودی که ھرگاه میشنویاش موی بر اندامت راست میشود و سرشار از انگیزه و امید میشوی. بگذار چیزی بگویم، ولی به دل مگیر، اگر سرودش را به انگیزه شنیدهای و به شوق آمدهای زیبندهتر آن است که خالقش را ھم دریابی. ھنرمند سرزمینت را اگر بشناسی ایرانیتری. موسیقیات را اگر دریابی و با آن خوگر شوی ایرانیتری. ھر چه میخواھی بشنو ولی با موسیقی سرزمینت ھم انس بیاب، خواھی دید چه دنیای لذتبخش و خیالانگیزی دارد. ھنرمندانت را ھم بشناس؛ بدان از کجا آمدهاند و چگونه زیستهاند و با چه حال و ھوایی ساختهاند.
ھر نغمهی نغمهسرایی از آن توست؛ دریابشان که پدید آمدن ھر ھنرمندی به پشتگرمیِ بودنِ توست زیرا که «ھنر برای ھنر» ھیچ معنایی ندارد و ھر چه ھست از آن مردمان است.
گیرم که با موسیقی ایران مأنوس نباشی و عزم مؤالفت کنی، از کجای موسیقی و کدامین آثار برایت بگویم؟ از نسل باربد؟ از نصر فارابی؟ از خیل خنیاگران گمنام و پرآوازهای که طی صدھا سال، با ھمه کجمداریھای ناروای چرخ، ساختند و ایستادند و نگذاشتند آواھای سرزمین مادریات از یاد روند؟ برایت از کدامین موسیقی بگویم؟ از موسیقی شیدا؟ از عارف؟ از درویش یا از…؟
نه. حال که با نواھای سرزمینت بیگانهای نیکوتر و بایستهتر آن است که نخست سوار موسیقی زمانه خودت شوی و آنگاه به دورترھا سفر کنی. به این سیاق نواھا برایت دلآشناتر و ھمزاد حال و ھوای زندگانیات خواھند بود. آخر، موسیقی ھم، چنانکه ھر پدیدهی دیگری، دستخوش دگرگونیھایی بوده است. در این سیر دیرزمان خیلیھا آمدهاند و نغمهھای دیگری ساز کردهاند. پس بدان که موسیقی امروزمان، به یُمن پیدایش لطفیھا، با موسیقی پنجاه سال پیش و سالیان پیشتر از آن فرقھا دارد.
سال 93 از یک نگاه، نقطهی پایان بود؛ سالی که در آن، شوربختانه، آخرین حلقه از زنجیرهس ھنرمندان توانای تکنواز از دست رفت؛ آی از دست تطاول تاریخ و تقدیر. دیگر نه محجوبی ھست، نه عبادی مانده، نه بھاری، نه پایور، نه شھناز، نه کسایی و نه لطفی. از آخرینشان آغاز کن و از انتھا به ابتدا برو؛ به موسیقی لطفی بپرداز که او را، بیآنکه بشناسی، در ھمان سال از دست دادهای. خودش را نداری اما نواختهھایش را که میتوانی بیابی.
نمیشناسیاش؟ چندان حَرَجی بر تو نیست، میدانم. در این سالھای اخیر نوای سازش و تصویرش را نه از رادیو شنیدهای و نه در تلویزیون دیدهای. مقصر کیست؟ بگذریم. «حال» را دریاب. جھد کن و از صد ھزاران تنی که میشناسندش جویا شو و در میراثش به جِد کندوکاو کن که موسیقی این چھل سالهی اخیر زیر سیطرهی نگاه موسیقایی اوست. با او که اُخت شدی به پشت سرش بنگر و اگر مجالی نبود که از او درگذری و پیشتر رَوی، چندان باکیت نباشد چرا که لطفی عصارهی ھمهی پیشینیانش بود.
ارشد طهماسبی
روزنامهی ایران، 15 فروردین 1394، یاد رفتگان 93(1)
.
ارشد طهماسبی- محمدرضا لطفی- حسین علیزاده
.
.
برای دیدنِ بزرگتر و پیاپی عکسها، روی یکی تلیک نمایید.
.