دسته‌بندی نشده

چرا ما ایرانیان با دیوان حافظ فال می گیریم؟

چرا ما ایرانیان با دیوان حافظ فال می گیریم؟
چرا یادگاران سترگ دیگر  شاعران این سرزمین همچون دیوان شمس یا غزلیات سعدی حس و حال گرفتن فال را به ما نمی هد؟
راز حضور حافظ در  جمع صمیمی خانواده های ما ایرانیان در شب‌های یلدا چیست؟ او چگونه نه تنها در خانه‌ی هر ایرانی جایی برای خود دست‌وپا کرده است  که حتی به قلب ما و به مخفی‌ترین رازهای زندگی ما نیز راه‌یافته‌است و با اشاراتی که فقط ما می‌دانیم و او،  از آرزوها، کامیابی‌ها و ناکامی‌هامان  با ما سخن می‌گوید و می‌شود مونس رازهای مگومان در جمعی که همه هستند؟! اصلا  آنچنان ما را غافلگیر می‌کند که گاهی به رنگ هندوانه ی سفره یلدا درمی‌آیم !

شاید این هم از معجزات این افسونگر شعر و غزل باشد. او که خودرا این‌گونه می‌ستاید:
کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب             تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

اما اگر اندکی اهل خواندن و اندیشیدن باشیم، می‌توانیم  دست‌کم دو سرنخ  مهم برای گره‌گشایی از این  ماجرای رازوار پیدا کنیم:

ـ اگر بخواهیم حافظ را تنها با یک واژه توصیف کنیم، باید بگوییم که حافظ  « شاعر » بود. عاشق، عارف، زاهد، پرهیزگاری سجاده‌به‌دوش، آزادمردی آزاداندیش، روشنفکری نقاد، خوشباشی بی‌قید،  مستی غرابه‌کش، مسمانی شریعت‌مدار و  هرآنچه این هفتادودو ملت او را می‌خوانند و از او می‌خواهند دربرابر جنبه‌ی  شاعرانه‌ی وجود  او رنگ می‌بازد و اتفاقن با این نگاه به حافظ است  که می شود این‌همه گوناگونی در  گفتار و کردار او را  دلیلی جست و ره افسانه نزد.
حافظ می خواهد برترین شاعر زمان خود و حتی برترین شاعر همه دوران‌ها باشد؛ بنابراین از هر موضوعی که بتواند دست‌مایه‌ی  آفرینش شعر باشد بهره‌می‌جوید و از آن چشم‌نمی‌پوشد اما این را نیز  خوب می‌داند که  «هر سخن که از دل برآید بر دل نشیند»، پس به‌واقع عاشق می شود تا زیباترین عاشقانه‌ها را بسراید؛ سرکی در خلوت عارفان و ملامتیان می‌کشد تا ستایش‌انگیزترین نغمه‌های عارفانه را  سردهد. با عبید زاکانی دم‌خور می ‌شود تا  با رندی و طنازی پایه‌های رونق و اعتبار ریاکاران و قدرت‌مداران را به لرزه آورد. در بزم‌های حاکمان فرهنگ‌دوست شیراز باده‌ی مغانه می‌نوشد تا ساقی را نامه‌ای تازه ساز می‌کند  و در هجوم گرانجانان سبکسار و مبارزان دین و دینار به خزانه‌ی غیبش پناه می‌برد  و قرآنی را که در سینه دارد گواه راستی و درست‌کرداری‌اش  می‌گیرد. او تمام زوایای زندگی رنگ به رنگِ ایرانی را می کاود تا رنگین‌کمان شعرش را کامل کند. هر روش و منش و اندیشه‌ای در آن روزگار برای حافظ، در درجه‌ی نخست خوراکی  برای آرام کردن اژدهای سیری ناپذیر آفرینشی بود که در درونش خانه‌کرده بود، تا آتشین‌ترین رنگ‌ها را در معبد پر‌نقش‌و‌نگار شعر فارسی به فوران درآورد. پس چه  جای شگفتی  که هرکسی با هر برداشت و چشم‌داشتی از زندگی، می تواند رنگ دل‌خواه خود را در این «طوفان رنگ و رنگ که او برپا کرده‌است»، پیدا کند و خود را همدل و هم راز حافظ شیراز بداند.

ـاما این همه‌ی داستان نیست؛ ویژگی مهم دیگری نیز  در غزل بی‌مثال حافظ وجوددارد که آن را اینچنین برای بازگفتن حال و فال ما ایرانیان مناسب نموده‌است: حافظ بیت‌های اغلب غزلهایش را  بدون آن که ارتباط موضوعی خاصی میانشان باشد، در کنار هم نشانده‌است! این کار نوعی خودکشی هنری به نظر می‌آید و به‌راستی این گونه نیز هست ولی نه برای نابغه‌ای چون حافظ. او خوب می‌دانست که سعدی غزل را به اوج ظرافت و زیبایی خود رسانده‌است و اگر قرار است حافظ برترین غزل‌سُرای ایران باشد، باید خطر کند و دست به کاری زند جنون‌آمیز؛ یعنی گفتن غزل‌هایی که بیت‌های آن با هم ارتباط موضوعی ندارند! اما بیت نه که شاه‌‌بیت: حافظ غزل‌هایش را با کنار هم نشاندن شاه‌بیت‌ها برکشیده‌است؛ هر بیت غزل او یک شاهکار هنری‌ست  و آنچنان جانانه و استادانه سروده‌شده‌است که به‌تنهایی شعری کامل به‌حساب می آید، و دیگر چه نیازی به هم‌سازی با بیت‌های پس و پیشش دارد؟ بگذار هر بیت غزل حافظ، ساز خود را بزند، وقتی از نوای نوازشگرش زهره در رقص می‌آید و فرشتگان به سجود! و  پس  از او همه خواستند حافظ شوند و گمان کردند راز حافظ‌شدن در نادیده‌گرفتن یکپارچگی موضوعیِ بیت‌هاست در حالی که رمز کار در سرودن شاه‌بیت‌ها بود . کاری که فقط از خود حافظ ساخته بود و بس. بنابراین همگی به بیراهه رفتند و حافظ را بر فراز بلند چَکاد غزل بی‌رقیب برجانهادند. و چرا ایرانیان در میان این همه دیوان شعری با دیوانی جز دیوان  حافظ  شیراز فال  بگیرند؟ وقتی در هر غزل  دلنواز  و خوش‌آهنگ او، نه یک موضوع که چندین موضوع آن هم از هر دست و از هر رنگ  برای هر مشرب و هر فرهنگ بیان می شود ، آدم باید خیلی بداقبال باشد که در آن میانه، نا گاه در پشت  بیتی یا مصراعی حافظ را نبیند که با اشارات چشم و ابرو دارد او را به سوی خود می‌خواند و او را هم‌راز خود می‌داند. هرگز پیشنهاد هم‌رازی با چنین شعبده‌بازی را رد نکنید آن هم در شبی به به بلندای یلدا.

یلداتان پرفردا!

(این مقاله برای شب یلدا نوشته شده بود که در روز حافظ نیز تقدیم می گردد)

هامون سبطی   94/10/30

hafezieh-04

 

منابع:

از کوچه رندان، دکتر زرین‌کوب

سیر غزل در شعر فارسی، دکتر سیروس شمیسا

زمینه اجتماعی شعر فارسی، دکتر شفیعی کدکنی

حافظ‌نامه، استاد بهاءالدین خرمشاهی

حافظ ناشنیده پند : ایرج پزشکزاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *