دسته‌بندی نشده

مقاله: فردوسی پدر زبان پارسی:دکتر سبطی (به مناسبت 25 اردیبهشت: بزرگداشت فردوسی)

 

25 اردیبهشت، روز بزرگ‌داشتِ دانای توس، فردوسی بزرگ گرامی باد!

به همین مناسبت مقاله‌ی دکتر هامون سبطی با عنوانِ فردوسی، پدر زبان پارسی تقدیم به شما:

 

فردوسی پدر زبان پارسی

دکتر هامون سبطی

 

فردوسی از دهقانان توس بود. دهقانان طبقه‌ای زمین‌دار و فرهیخته بودند كه حدوداً نقش اشراف اروپایی را در ایران بازی می‌كردند. تا سده‌ها پس از سقوط ساسانیان، دهقانان ستون جامعه‌ی ایرانی باقی ماندند و تلاش كردند سنّت‌های پهلوانی و میراث فرهنگی ایران را حفظ كنند. در همه‌ی منابع موجود گفته‌شده‌است كه خانواده‌ی فردوسی مسلمان و طبق شواهد- از جمله تأكیدی كه فردوسی در آغاز شاهنامه بر جایگاه والای حضرت علی و جانشینی او پس از پیامبر اسلام دارد- شیعه بودند، ولی باید به خاطر داشت كه اسلام آنان ماهیتی ایرانی‌شده داشت كه بهترین توصیف آن یكتاپرستی ناب، به همراه رعایت كامل اخلاقیات و پرهیز و بیزاری از شر و بدی است.

 

به گفته‌ی خود فردوسی سرودن شاهنامه این‌گونه آغاز می‌شود :

 

در دهه‌ی چهارم زندگی‌اش بود که شبی از شب‌های پاییزی یک‌باره از خواب برمی‌خیزد و از همسر مهربانش می‌خواهد كه برایش بزمی بیاراید. همسرش درآغاز از این خواسته‌ی نابه‌هنگام شگفت‌زده می‌شود اما وقتی متوجه هنگامه‌ای می‌شودکه در درون همسرش برپا شده، دامن از بستر برمی‌چیند دست به بزم می‌یازد؛ در باغ شمع و چراغ می‌افروزد؛ با انار و ترنج و بِه، خوان می‌آراید و در جامی شاهانه برای او باده می‌آورد و خود به نواختن چنگ (هارپ اروپایی‌ها) مشغول‌می‌شود كه از هنرهای زنان ایرانی در زمان هخامنشیان تا آن روزگاران بوده‌است. شنیدن داستان این شب رویایی از زبان خود فردوسی دل‌نشین‌تر است:

مِی آورد و نار(انار) و تُرنج و بِهی                         زُدوده یكی جام شاهنشهی

گهی مِی گُسارید و گه چنگ ساخت (نواخت)          تو گفتی كه هاروت نیرنگ ساخت (جادویی می‌نواخت)

دلم بر همه كام پیروز كرد                                كه بر من شبِ تیره نوروز كرد

مرا مهربان یار بشنو چه گفت                            از آن پس كه با كام گشتیم جفت:

بپیمای می تا یكی داستان                               بگویمت از گفته‌ی باستان ...

بگفتم به یار ای بت خوب‌چهر                           بخوان داستان و بیفزای مهر ...

پس آن‌گه بگفت ار ز من بشنوی                       به شعر آری از دفتر پهلوی

یار خوب‌چهر و مهربان فردوسی در شبی جادویی برایش داستان «بیژن و منیژه» را از دفتر پهلوی باز می‌گوید- چه بسا كه همسر فردوسی زبان پهلوی می‌دانسته‌است – و شاعر بزرگ توس سرودن شاهنامه را این‌گونه عاشقانه و مستانه آغاز می‌كند.

 

جشن زادروز از آیین‌های دیرینه‌ی ایرانیان بوده‌است و به همین مناسبت فردوسی چندبار در میان سرایش داستان‌های شاهنامه به جشن تولد خود اشاره می‌كند. از جمله جشن زادروز شصت‌وسه سالگی‌اش:

می لعل پیش‌آور ای «روزبه»                     چو شد سال گوینده بر شصت‌وسه

(روزبه خوش‌نویس شاهنامه بود كه زیر نظر فردوسی سروده‌های او را با خطی خوش می‌نگاشت.) زیرنویس شود.

 

او زندگی و آن‌چه را كه برای انسان شادی‌آور است، دوست می‌داشت و از تعصب و نادانی و زیاده‌خواهی بیزار بود. از شهوت‌پرستی و هم‌جنس‌خواهی كه در آن زمان گریبان‌گیر بسیاری از مردم به‌ویژه شاعران دربار و امیران و شاهان نودین (از جمله محمود غزنوی و شاعران دربارش) شده‌بود، روی‌گردان بود و آنان را نكوهش می‌كرد. فردوسی نوای موسیقی را گرامی می‌داشت و برگزاری جشن‌های نوروز، سده و مهرگان را ترویج‌می‌كرد. این در حالی است كه هم‌شهری‌اش، امام محمد غَزّالی، نوروز را مكروه می‌دانست و بر این باور بود كه باید نوروز را هم‌چون روزهای دیگر دانست تا این باورهای غیراسلامی آرام‌آرام از ذهن ایرانیان محو شود و در دین‌شان رخنه‌ای باقی نماند! فردوسی بارها به آتش‌پرست خواندن ایرانیان قبل از اسلام اعتراض می‌كند و می‌گوید كه آتشكده‌ها جایگاه نیایش پروردگار بوده‌اند نه محل پرستیدن آتش، هم‌چنان كه خدا خانه نمی‌خواهد و رفتن به كعبه برای پرستش خداست نه پرستیدن سنگ و خشت كعبه:

كه ما را همی بود آیین و كیش                    پرستیدن ایزدی بود پیش

بدان گه بدی آتش خوبرنگ                        كه بر تازیان است محراب و سنگ

 

فردوسی هم‌چون دیگر دهقان‌زادگان ایرانی علاوه‌بر دانش و فرهنگ برای پرورش تن نیز اهمیت قائل است و هنگامی كه به شصت سالگی نزدیك‌می‌شود، بر زمان جوانی خود افسوس می‌خورد كه گونه‌های گلگون و موهای سیاه پرپشت داشت و در سواركاری سرآمد بود و به دیگر ورزش‌های میدانی نیز می‌پرداخت. زندگی آسوده‌ای داشت و در سرودن شعر به زبان پارسی زبردست بود. او مردی بلندقامت و پهلوان‌منش بود. تا پیش از سرودن شاهنامه زندگی او سراسر با تلاش بی‌وقفه برای یادگیری دانش زمان، ورزش‌ها به‌ویژه سواركاری و تیراندازی، بازی‌های ایرانی، آیین‌های جشن و پایكوبی، گوش‌دادن به موسیقی و شركت در مجالس بحث و درس دانشمندان می‌گذشت؛ گویی در زمان ساسانیان می‌زیست؛ تقویمش براساس تقویم ساسانی (خراجی) بود. خود را در برابر تازیان نباخته‌بود و برای فرهنگ و تمدن ایران باستان احترام قائل بود. قهرمانان اخلاقی ایران باستان را می‌ستود و از دشمنانشان كه آن‌ها را به دلیل مسلمان‌نبودن خوار و بی‌مایه می‌دانستند، به‌ویژه اعراب و ترك‌های تورانی، كه در آن‌زمان بر آسیای غربی حكومت می‌كردند، بیزار بود. شاعران چاپلوس دربار و خودباختگان ایرانی حتی گاهی برای فردوسی بابت درافتادن به ورطه‌ی كفر و گمراهی دلسوزی نیز می‌نمودند، هم‌چنان‌كه امیر معزّی (چاپلوسی دربار سلجوقیان) نگران است فردوسی به گناه آن همه مطالب غیرحقیقی كه از ایران و ایرانیان گفته در آخرت مجازات شود!

اما این آزادمرد ایرانی، در ملك خود با خوشبختی و كامكاری‌ای كه از خواندن كتاب، گوش‌دادن به موسیقی ایرانی، شادخواری و شركت در جشن‌ها به‌ویژه جشن‌های نوروز و سده نصیبش می‌شد، روزگار می‌گذارد و خردورزی، اخلاق‌مداری و یزدان‌پرستی در ذاتش بود. این شیوه‌ی زندگی در میراث‌خواران فردوسی هم ادامه‌داشته و دارد؛ شاید آشكارترین نمونه‌ی تأثیر آن، این دو بیت جانانه‌ی حافظ باشد که:

 

دو یار زیرك و از باده‌ی كهن دو مَنی                 فراغتی و «كتابی» و گوشه‌ی چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم                    اگرچه در پی‌ام افتند هر دم انجمنی

 

فردوسی هرگز سلطان محمود غزنوی را دیدار نكرد و این نامه‌ی سترگ را به سفارش او نسرود، اما امید یاری و قدردانی از او داشت كه بر باد شد. زندگی سیاسی محمود غزنوی به دو دوره‌ی متضاد تقسیم می‌شود: در دوره‌ی نخست او خود را نیازمند حمایت مردم ایران می‌دید، بنابراین برای خود اصل و نسبی ایرانی دست‌وپا كرد و خود را از نوادگان شاهان ساسانی برشمرد كه برای احیای فرهنگ و تمدن ایرانی و رهایی ایران از ستم تازیان و عباسیان كمر همت بسته‌است؛ ازاین‌رو برای زبان پارسی ارزش بسیار قایل شد و دستور داد تا زبان رسمی قلمرو او از عربی به پارسی برگردد و دانشمندان و شاعران ایرانی را گرامی داشت و از این راه كمك شایانی به حفظ و گسترش فرهنگ رو‌به‌نابودی ما ایرانیان كرد. اما پس از تثبیت قدرتش دیگر خود را چندان نیازمند ایرانیان و فرهنگ ایرانی نمی‌دید. او حالا برای او نزدیكی به خلیفه‌ی بغداد در راه افزودن بر قدرت و ثروتش مناسب‌تر بود تا وابسته‌بودن به احساسات میهن‌پرستانه‌ی مردمی شكست‌خورده از خلیفه‌ی اعراب؛ از این‌رو این‌بار در كسوت مسلمانی متعصب و جهادگر ظاهر شد و جواز حمله به هندوستان را در راه ترویج دین گرفت و یكی از خونبارترین جنگ‌های تجاوزكارانه‌ی تاریخ را رقم زد.دست در خون مردم کرد؛ هندوستان را به آتش كشید و آثار ملی آنان را تكه‌تكه كرد و با خود به ایران آورد و البته سهم خلیفه‌ی مسلمین را هم از یاد نبرد (داستان این بت‌شكنی‌های حریصانه را در درس قاضی بُست در كتاب سوم دبیرستان خوانده‌اید.) در این سال‌ها محمود غزنوی دیگر آن پادشاه دادگر، دانش‌پرور و شعردوست نبود و بدا كه نسخه‌ی نهایی شاهنامه در همین دوران به پایان رسید. فردوسی سی سال از محل فروش زمین‌هایش زندگی خود را گذراند تا شاهنامه را آن‌چنان كه شایسته و بایسته بود به پایان رساند و امیدوار بود كه محمود غزنوی برای شاهكار او ارزشی بسیار قایل شود و با پاداشی درخور آسایش روزگار پیری او را تضمین كند که این گونه نشد. البته فردوسی هدفی دیگر نیز از تقدیم شاهنامه به محمود غزنوی در سر داشت؛ اگر این هفت جلد نامه‌ی باستان در گنجینه‌ی پادشاهی قدرقدرت جای نگیرد، چگونه از آسیب كینه‌توزان و جنگ‌افروزان در امان خواهد بود. باید حمایت پادشاهی قدرتمند پشت این نامه‌ی باستان باشد تا خوانده‌شود، نسخه‌برداری شود، به دست شاعران و دانشمندان دیگر برسد و از گزند روزگار در امان بماند. اما این‌گونه نشد و محمود امروز، محمود دیروز نبود. شاهنامه را نخواند و پاداشی درخور برای فردوسی در نظر نگرفت. فردوسی را از گزند تازیان و نوكران ایرانی‌تبار آنان پناه نداد و به حال خود رها كرد. پیر سالخورده ایران‌زمین سال‌های پایانی زندگی‌اش را در ترس و تنگدستی سپری كرد و پس از مرگ نیز به بهانه‌ی شیعه‌بودن و دلبستگی به ایران و ایرانی متعصبان دینی مانع  شدند كه پیكر پاكش را در گورستان عمومی شهر به خاك بسپارند. شیخ ابوالقاسم (گرگانی) به دلایل مذهبی قبول نكرد بر وی نماز بخواند و گفت: وی اشعار بسیاری در وصف گبر (زردشتی) سرود، عمرش را در تمجید از گبركان صرف كرد.

او را در باغ میوه‌ای كه تنها قطعه‌ی باقی‌مانده از املاك بسیارش بود، به خاك سپردند. بعدها حتی به قبر او هم رحم نكردند و گویا سنگ قبرش را در ساخت حمامی به كار گرفتند! تا آن که پس از سده‌ها در دوره‌ی رضاخان پهلوی، این پدر زبان پارسی از بی‌پناهی و بی سرپناهی بیرون‌آمد؛ آرامگاهی سزاوار برایش ساختند هم‌چون سروده‌هایش پرشكوه و استوار و بر آن نگاشتند:

بناهای آباد گردد خراب / ز باران و از گردش آفتاب

پی افكندم از نظم كاخی بلند / كه از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده كردم بدین پارسی

از این پس نمیرم كه من زنده‌ام / كه تخم سخن را پراكنده‌ام

هر آن كس كه دارد هُش و رای و دین / پس از مرگ بر من كند آفرین

 

برترین دست‌آوردهای فردوسی در این سی سال دو چیز بود:

 

1- نجات‌دادن زبان پارسی از نابودی و دمیدن جانی تازه در پیكر خسته و زخم‌خورد‌ه‌ی آن. فردوسی قصد داشت زیبایی‌ها و توانایی‌های زبان پارسی را در دورانی كه به نظرِ بعضی از ایرانیانِ سست‌عنصر، تنها زبان شایسته برای دانشمندان و شعرا زبان اعراب فاتح بود، به نمایش بگذارد. خودستیزی و بیگانه‌پرستی ایرانیان گاهی حیرت‌انگیز است. محمد غزالی توسی در كیمیای سعادت می‌گوید كه هنگام غذاخوردن حرف بزنید چون خاموش‌بودن هنگام خوردنِ غذا، عادات عجم (ایرانیان) است و باید از عادات ایرانیان پرهیز كرد!

ابراهیم اَدهم از عارفان نامی بلخ (زادگاه مولوی) سخن‌گفتن با كسانی را كه جز به زبان عربی تكلم می‌كردند، ممنوع كرده‌بود! در میان چنین خودباختگانی اگر فردوسی نبود، ما امروز به چه زبانی سخن می‌گفتیم؟

2- هدف دیگر فردوسی بیداركردن ملی‌گرایی ایرانیان بود. این احساس به‌ویژه در دوره‌ی ساسانیان قوت گرفته‌بود اما با آمدن اعراب اموی و عباسی از هم گسیخته‌شد و بسیاری از ایرانیان خودباخته یا سودجو در پی آن برآمدند كه پهلوانان و بزرگان ایرانی را با قهرمانان و شخصیت‌های سامی و تازی جابه‌جا كنند؛ مثلاً بگویند كه كیومرث همان حضرت آدم بوده‌است و جمشید همان سلیمان نبی و كی‌كاووس همان شداد و … اما، دقیقی، فردوسی و در پی او اسدی توسی و حتی سعدی و مولوی و حافظ و دیگر  بزرگان این سرزمین در برابر این وطن‌فروشی ایستاندن و در این میان فردوسی بر تارك اینان جای دارد. سلحشوری آزاده كه نه با سنگ و شمشیر و شلاق و داغ كه تنها با زبانی شكوه‌مند و پاك در میدانی كه بسیاری از رهبران سیاسی و نظامی آزادی‌جو، شكست خوردند، پیروز شد و تجدید زندگی و جاودانگی ملتی با شاهنامه‌ی او امكان‌پذیر گشت.

دکتر هامون سبطی

 

 


منابع:

  • زندگی‌نامه تحلیلی فردوسی، پرفسور شاپور شهبازی، ترجمه هایده مشایخ، انتشارات هرمس
  • هویت ایرانی و زبان فارسی، شاهرخ مسکوب، نشر وپژوهش فرزان روز
  • جامعه‌شناسی خودکامگی، علی رضاقلی، نشر نی

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *