آثاری از زهرا آزاد استان تهران، شهر تهران
(ارسال شده توسط فرم آثار شما واقع در بخش صفحهی شما در اين سايت)
تو الف ((جانم)) بودی
و حالا
جای خالی ات
دره ایست بر پیکرش ،
دی1395
کسی هوا را عاشقانه نگاه نمیکند
کسی دستهای هوا را نمیگیرد
کسی هوا را آرام نمینوازد
کسی از هوا نمیپرسد که امروز چه حالی دارد
هوا که بگیرد، مردم غمگین میشوند ، اخم میکنند
کسی برای خوشحالی هوا آواز نمیخواند
جشن نمیگیرد
وقتی که بغضش بشکند ، مردم میترسند و چترها را مشت میکنند
کسی اشکهای هوا را پاک نمیکند
هوا که سرد باشد، مردم مراقبند سرما به آنها سرایت نکند ، مریض و کسل نشوند،
مردم همیشه هوا را گرم میخواهند
کسی قلب هوا را در بغلش گرم نمیکند
امان از روزی که آلوده شود! خشم میگیرند ، دوری میکنند
(و چون خود علّت آنند) زیر ماسکهای مضحک پنهان میشوند
میدانی؟
قصّهی هو، قصّهی تمام زنهایی است که به اندازهی «لیلی» معشوق نیستند
اما اگر نباشند…؛
راستی بیهوا تنفّس ممکن است؟!
دی1395
[…]
به نشان وداع که دست تکان دادی
خواستم بگویم :
_مرد ! آرام تر !
دلی که به دستت سپردم
شکستنیست …
ذره ذره صدایم را
از گلو برید
شیشه ای که تو پشت آن بودی
اتوبوسی که از مرز بغض هایم
بی گذرنامه
داشت رد میشد …
ما مسافر بودیم
مقصدم
مثل شب
روشن بود
و از پشت شیشه های غبارناک عینکش
برق میزد
مقصدم
نزدیک بود
آنقدر که کافی بود
دستم را کمی بالا ببرم
تا اول کسی باشم
که دستش
از روی زمین
به دو ستارهی واقعی
رسیده است
ما مسافر بودیم
من میانه ی راه
با آسودگی
چای میریختم
مثل مسافری که
در آغوش مقصدش
خستگی در میکند
و جاده ، زیر پاهایمان
ازینهمه
احساس بیهودگی
به خود
میپیچید …